۹ تیر ۱۳۸۶

معرفی کتاب

یازده دقیقه! دنیا بر اساس پدیده ای میگردد که تنها یازده دقیقه طول می کشدو به خاطر همین یازده دقیقه،در روزی که 24 ساعت دارد، با احتساب اینکه همه مردان روی زمین هر روز با همسرانشان نزدیکی کنند، چیزی جز بیهودگی نیست......مردان ازدواج میکنند،به خانواده خود می بالند،گریه کودکان را تحمل می کنند،هنگامی که دیر به خانه می رسند از توضیح دادن دلیل تاخیر ، عاجز هستند.دهها و صدها زن را می بینند که دلشان می خواهد با آنان در ساحل قدم بزنند، برای زنان ناشناخته لباسهای فاخر می خرند، حتی گرانتر از آنچه برای همسرانشان ابتیاع می کنند، به یک روسپی پول می دهند تا کمبودهای احساسی آنها را جبران کند.به شرکتهای سازنده لوازم آرایش ،موسسات بدنسازی و رژیم غذایی مراجعه می کنند و برای افزودن به اقتدار خود ،برنامه می ریزند.......ولی هنگامی که با مردان دیگر مواجه می شوند هرگز درباره زنان حرف نمی زنند ، بلکه در باره پول، کار و ورزش به گفتگو می پردازند.آنچه در طبیعت پیشرفت مناسبی نداشته از بین بردن جنگلهای آمازون، تخریب لایه اوزون، مرگ پانداهاو غیره و غیره نیست،دقیقا همان چیزی است که ماریا بدان اشتغال داشت:
سکس.....
کتاب حاضر کتابی است در مورد زندگی نه سکس ولی از دریچه سکس و توضیح در مورد سکس مقدس
با قیمت 4950 تومان نشر نی نگار 303 صفحه.

۷ تیر ۱۳۸۶

یار سفر کرده

جاده ازهوش رفت
من از تو
کوه هم که باشم به تو نمی رسم
آدم که هیچ
سیل برای برگشتنت بود
که بردت
حالا فاصله یعنی تکرار نبودنها
فکر نکن عادت می کنم
هر شب نبودنت را
در سلولهایم خط می کشم
تا بیایی و بدانی
دل یکپا دارد
شعر از خانم نادیا شب انگیز

۶ تیر ۱۳۸۶

بیداری


هیچ کس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد
لحظه ها می آیند
سالها می گذرند
و تو در قرن خودت می خوابی
هیچ پروازی نیست برساند مارا به قطار 2000
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی است که مناجات کند با کارش
و در اندیشه ی یک مسئله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش
و ببیند در خواب حل یک مسئله را
باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود

شعری که نمیدانم از کیست

۲۹ خرداد ۱۳۸۶

نمی دانم .....
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم جه خواهد ساخت
ولی بسيار مشتاقم که از خاک گلويم سوتکی سازد
گلويم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و
بازيگوش
و او يکريز و پی در پی دم گرم و چموشش را در گلويم
سخت
بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدين سان بشکند
هر دم سکوت مرگبارم را


حمید مصدق

۲۸ خرداد ۱۳۸۶


اين که من مي‌کشم
درد بي تو بودن نيست
!!!!!! تاوان با تو بودن است

!هلاک شده ام از بس که زنده ام
تا کی ؟
! محل صدور لهجه ام
اندکی لبخند بود و شایعه
قهوه ای که بر پیراهنم ریخت
!!!!! لکه دارم کرد
«مسلم سرلک »