۲۰ مرداد ۱۳۸۶

داستانک


مادر گفت:پسرم! این دختر به درد تو نمی خورد...... با تو جور-
در نمی آید...خواهش می کنم بیشتر فکر کن
ولی از نظر من او بهترین است-
من که هر چه فکر می کنم ، نمی توانم چیز قابل توجهی در او پیدا کنم-
ولی مامان! من فقط او را می خواهم-
رو به مرد) نشسته ای و نگاه می کنی !..... تو هم یه چیزی بگو؟)-
وقتی خودم پنجاه سال با خیال کسی زندگی می کنم که از نظر من -
بهترین بود و مادرم نگذاشتبا او ازدواج کنم ، به پسرم چه می توانم بگویم
زن خشکش زد) هنوز هم؟!ج)-

۱۷ مرداد ۱۳۸۶

پلنگ


خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من- دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد
که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود

گل شکفته خداحافظ ، اگر چه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من، بنام دیدن وچیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زاغاز، به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی ، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود

"زنده یاد حسین منزوی"

۱۶ مرداد ۱۳۸۶

روباه

روباهی بامدادان به سایه ی خود نگاهی انداخت
و گفت:"امروز ناهار یک شتر می خورم" و
سراسر صبح را در پی شتر می گشت ، اما
در نیمروز باز سایه ی خویش را دید و
گفت: "یک موش کافیست." ج

۱۱ مرداد ۱۳۸۶

تفال

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم وهمان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خود بین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه بدست دگران خواهد بود